زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
از کویت ای آرام دل با چشم گریان می روم جانم تو بودی و کنون با جسم بی جان میروم ازگریه پایم درگِل است، دریای غم بی ساحل است درد فراقت مشکل است، با سوز هجران میروم خیزای امیر کاروان، مارا تو درمحمل نشان همراه با نامحرمان، در شام ویران میروم پرپر شده گل های تو، کو اکـبر رعنای تو ناچیده گل ای باغبان، از این گلستان میروم ای ساقی آب حیات، وی خواهرت گردد فدات لب ترنکردم از فرات، باکام عطشان میروم گرید رقـیّه دخترت، هردم بیاد اصغرت تو در کـنار اکـبرت، من با یتیمان میـروم نگذاردم چون ساربان، سازم دراین صحرا مکان تو با شهیدانت بمان، من با اسیران میروم |